رامیلارامیلا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات رامیلا عشقم

شیرین زبانی

رامی جونم ماشالله انقدر باهوشی که یه بار یه چیزی برات بگیم خودت برای بار دوم میتونی همونو تکرار کنی قصه خاله بزی و شنگول منگولو خیلی دوست داری طوری که خودت یه جاهاییشو برام میگی مثل اونجای قصه که  مامانشون به بچه ها میگه درو رو کسی باز نکنینا بچها میگن چشم (البته بجای بچه ها تو میگی)بعد که آقا گرگه میاد در میزنه میگه تق تق تق تق تق اینجارم خودت میزنی به در میگی تق تق و بقیه داستانو من برات تعریف میکنم. چندتا کتاب داستان هم برات خریدم مثل شنل قرمزی، حسنی، حسنی و لیلا با کتاب بن بن بن عکسای حیوونا توشه همه حیونارو با صداشون میشناسی الهی قربونت بشم باهوش من شعر عموزنجیر بافو که برات میخونه تو بهم جواب میدی. عمو زنجیر باف میگی بَ یی ...
13 دی 1390

تاتی تاتی

رامی جون مامی سلام امروز بیست و نهم آذرماهه و من بعلت کارزیادم نمیتونم واست مطالب زیادی بنویسم ولی در هر حال روز بیست و یکم بود که بالاخره اولین قدمای قشنگتو برداشتی اول دستاتو میذاری روزمین باسنتو میاری بالادوتاپاهاتو باز میکنی بعد بلندمیشی و تاتی تاتی کنان قدم برمیداری چندتا قدم که میری میخوری زمین خیلی  قشنگ و دوست داشتنیه خیلی دوست داریم الهی که تا 120 سال قدمهای خوب و خوش و باموفقیت زیادی رو تو زندگیت برداری عزیز دلم I LOVE YOU تازه اینکه خاله شقایق جون هم داره واسمون یه نی نی خوشگل میاره درسته که ازمون دوره ولی بازم خیلی خوشحالم ایشالله که صحیح و سالم بدنیا بیاد حالا دیگه شما سه تا دوست داری یه نی نی خاله جون یکی سارینا ...
12 دی 1390
1